آنيساآنيسا، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 20 روز سن داره

پرنسس مامان وبابا آنيسا

داستانهایی از خدا

        روزی روزگاری، عابد خداپرستی بود که در عبادتکده ای در دل کوه راز و نیاز خدا میکرد، آنقدر مقام و منزلتش پیش خدا زیاد شده بود که خدا هر شب به فرشتگانش امر میکرد تا از طعام بهشتی، برای او ببرند و او را بدینگونه سیر نمایند...   بعد از ۷۰ سال عبادت ، روزی خدا به فرشتگانش گفت: امشب برای او طعام نبرید، بگذارید امتحانش کنیم آن شب عابد هر چه منتظر غذا شد، خبری نشد، تا جایی که گرسنگی بر او غالب شد. طاقتش تمام شد و از کوه پایین آمد و به خانه بت پرستی که در دامنه کوه منزل داشت رفت و از او طلب نان کرد، بت پرست ۳ قرص نان به او داد و او بسمت عبادتگاه خود حرکت کرد. سگ نگهبان خانه بت پرست به دنبال او را...
28 آبان 1392

ماه محرم

چون لاله چرا به خون نشستی ، عباس  /کو در تن صد چاک تو دستی ،  عباس ؟ ای سرو قلم قلم روی صفحه ی خاک / رفتی کمر مرا شکستی ، عباس . . . خیمه ماه محرم زده شد بر دل ما / باز نام تو شده زینت هر محفل ما جز غم عشق تو ما را نبود سودایی / عشق سوزان تو آغشته به آب و گل ما . . .آغاز محرم و ایام سوگواری حسینی تسلیت باد   تصویر حسین                                تصویر حسین گفتمش نقاش را نقشی بکش از زندگی با قلم نقش حبابی بر لب دریا کشید  ...
14 آبان 1392
1